از بس به گریه شعر نوشتم برای تو
از بس به گریه شعر نوشتم برای تو
اشکی نمانده تا که بریزم به پای تو
جای تو بینِ آتشِ سوزِ دلِ من است
هرگز نخواستم بنِشینم به جای تو
بگشای چشم تا که ببینی چه میکشم
از دستِ چشمِ فتنهگرِ بیوفای تو
دل میبری و وعده که دل میدهی تو نیز
گوشِ فلک همیشه پر از ادّعای تو
صبری نمانده در دلِ بیتابِ بیتها
پر میکشد دلِ غزلم در هوای تو
با تو چه میکند خبرِ اشک و آهِ من
با من چه میکند رگههای صدای تو
میخواهمت چنان که دلِ بغض، گریه را
بگذار صادقانه بگویم: فدای تو
محمّد عابدینی